کد مطلب:162481 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

محتشم کاشانی
علی فرزند خواجه میر احمد معروف به محتشم كاشانی از معاصرین شاه طهماسب صفوی است. تاریخ تولدش معلوم نشده ولی آنچه مسلم است اینكه او از عمری طولانی برخوردار بوده و به سال 996 ه.ق. درگذشته است. او قصایدی در مدح شاهان هند و ایران سروده و دوازه بند مرثیه وی نیز بسیار مشهور است. [1] .



كشتی شكست خورده ی طوفان كربلا

در خاك و خون تپید به میدان كربلا



گر چشم روزگار بر او فاش می گریست

خون می گذشت از سر ایوان كربلا



نگرفت دست دهر گلابی بغیر اشك

زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا



از آب هم مضایقه كردند كوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا



بودند دیو و دد همه سیراب و می مكید

خاتم ز قحظ آب، سلیمان كربلا



زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریاد العطش ز بیابان كربلا



آن از دمی كه لشكر اعدا نكرده شرم

كردند رو به خیمه ی سلطان كربلا



آن دم فلك بر آتش غیرت سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد



روزی كه شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید، سر برهنه برآمد ز كوهسار



موجی به جنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار



گفتی تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتی فتاد از حركت چرخ بی قرار



عرش آن زمان به لرزه درآمد كه چرخ پیر

افتاد در گمان كه قیامت شد آشكار



آن خیمه ای كه گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون زباد مخالف، حباب وار



جمعی كه پاس حرمتشان داشت جبرئیل

گشتند بی عماری و محمل، شتر سوار






با آن كه سرزد این عمل از امت نبی

روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار



وانگه ز كوفه خیل الم، رو به شام كرد

نوعی كه گفت عقل، قیامت قیام كرد



ای چرخ غافلی كه چه بیداد كرده ای

از كین چها درین ستم آباد كرده ای



بر طعنت این بس كه با عترت رسول

بیداد كرده خصم و تو امداد كرده ای



ای زاده ی زیاد، نكرده ست هیچ گاه

نمرود این عمل كه تو شداد كرده ای



كام یزید، داده ای از كشتن حسین

بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده ای



بهر خسی كه بار درخت شقاوت است

در باغ دین، چه با گل و شمشاد كرده ای؟



با دشمنان دین نتوان كرد آنچه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد كرده ای



حلقی كه سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش ز خنجر بیداد كرده ای



ترسم تو را دمی كه به محشر درآورند

از آتش تو دود، به محشر برآورند



ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یكباره بر جریده ی رحمت قلم زنند



ترسم كزین گناه، شفیعان روز حشر

دارند شرم، كز گنه خلق دم زنند



دست عتاب حق به درآید زآستین

چون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند



آه از دمی كه با كفن خون چكان ز خاك

آل علی چو شعله ی آتش علم زنند



فریاد از آن زمان كه جوانان اهل بیت

گلگون كفن به عرصه ی محشر قدم زنند



جمعی كه زد به هم صفشان، شور كربلا

در حشر، صف زنان، صف محشر به هم زنند



از صاحب حرم چه توقع كنند باز

آن ناكسان كه تیغ به صید حرم زنند؟



پس بر سنان كنند سری را كه جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل





[1] خلاصه از فرهنگ معين.